سلام وقت بخیر
من دوران دبیرستانم یه معلمی داشتم که دوسال پشت سرهم معلمم شد و معلم تخصصی ام بود وزیاد میدیدمش همیشه وقتی میرسید کلاس زود اسممو صدامیزد که بیام جلو پیشش بشینم هی میومدطرفموهمیشه اخلاقمو به بچه های دیگه میگفت وازم تعریف میکرد حتی به کلاس های دیگشم ازمن میگفت که بچه هابهم میرسوندن امامن ازایشون اصلا خوشم نمیومد حتی چون انقدر به من نزدیک میشد میخواستم سال اول ماه های اول تغییررشته بدم کلا ازمدرسه بیام بیرون ؛بعدن فهمیدم ایشون زندگی سختی داشتن همسرشون بهشون خیانت کرده بود وتوهمون سال های اول بوده که طلاق گرفته وبچه هم نداشت ؛دیابتم داشت خلاصه دیگه اون حس بدی که دربارش داشتم ازبین رفت کلا من ادم درونگرایی هستم ودوست ندارم کسی زود بیاد وارد حریمم بشه بخاطراون ازش خوشم نمیومد.
اما همیشه نمیدونم چرا شاید چون زیاد میدیدمش میومد توفکرم ازهمون اولم عصبی میشدم که چرامیادتوفکرم الان چند ساله که من رفتم دانشجوشدم فارق التحصیل شدم آدم موفقی هستم نسبت به هم سن وسال های خودم وادم کاملا منطقی هستم اصلاشخصیت وابستگی ندارم حتی به خانوادم ولی این خانوم فکرش ازسرمن درنمیاد دیگه واقعا کلافه شدم اصلا نمیدونم چراباید بهش فکرکنم انگار نگرانشم نمیدونم تازگیا بدترشدم مدام قیافش میاد سراغم فقط به فکراینم که تنهاست مادر وپدرش فوت شدن تواین شرایط نه همسری داره ونه بچه ای نمیدونم حس دلسوزیه یاچی واقعا آیا امکان داره اون شخص به من فکرکنه یه چیزی مثل تله پاتی اینا یامن دیونه شدم یه جایی میخوندم که میگفت اگر شخصی شخصیو تله پاتی کنه مثلا وقتی یه کاری میکنه که اصلا ربطی هم به طرف مقابل نداره یهو قیافه اون به چشمش میاد به اون فکرمیکنه گاهن حتی توخواب انگار بهم میگه بهم زنگ بزن بیا دیدنم
اخه آدم چراباید به شخصی که یک اینکه اینهمه وقته ندیدتش نگران باشه یا قیافش بیاد توذهنش
به نظرتون برم پیش روانشناس؟چیکارکنم این حس نگرانی درباره ی ایشون ازذهن من بره
چطور میتونم کنترل برذهنم داشته باشم روزا چون کارمیکنم وخودمو مشغول میکنم وقت هاییم که میاد زود مهارمیکنم ولی شب ها گاهن نمیتونم مشکل من فقط اینه اخه آدم چراباید فکر کسی باشه که سالهاندیدتش وآدمی هم هستم که یک شخصیو سه ماه اینانبینم کامل قیافش ازیادم میره اما قیافه ایشون بعدازسالها کامل توذهنمه وچشماش زود درذهنم نقش میبنده